انشاطور

آنچه بر زبان نآید قلم جورش بر دوش کشد

انشاطور

آنچه بر زبان نآید قلم جورش بر دوش کشد

سلام
من فرشادم
اما دوستان نزدیکم لطف دارن و دامیین صدام میکنن...
راستش جاهایی که زبونم نتونست باهام راه بیاد
تنها رفیقام کاغذ و قلمم بودن
دوستای بامعرفتی هستن
خواستم باشمام آشنا شن

دنبال کنندگان ۵ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

اشعار ناپختهٔ یک ذهن خط خطی

پنجشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۹، ۱۰:۲۰ ب.ظ | فرشاد یوسفی | ۴ نظر

سلام سلام سلاااام...

بی مقدمه بگم(البته اگه خود اینو یه مقدمه به حساب نیاریم)،تا جایی که یادمه از کلاس پنجم عاشق شعر بودم و هرجا صحبت از شعر میشد فوری هوش و حواسم پر می کشید اونجا...

 

یادمه کلاس هفتم بودم که تصمیم گرفتم بزنم تو خط شعر و شاعری...

فکر می کردم به همین سادگیه!

خیلی سعی کردم؛خیلی خیلی!

اما نتیجش فقط سه تا شعر شد که یا قافیه هاش لنگ می زدن!

یا وزنش دست و پا شکسته بود!!

یا کلا شعرم حتی با عصام به زور راه می رفت):

اما خب هر چی که باشه دوسشون دارم

امیدوارم شمام خوشتون بیاد(:

اگه به عنوان شعر بهش نگاه نکنید راحت تر میشه باهاش کنار اومدsmiley

 

اولین شعرم:

 

همان روزی که بستان رفاقت را کشیدند....میان ما جدایی ها به هر علت کشیدند

مرا در حسرت چشمان زیبات....تورا غرق تماشایش کشیدند

به هر لحظه به یاد عطر موهای تو بودم....ولیکن شانه اش را خانه ی مویت کشیدند

هر آن دم کز غیاب روی تو زاری نمودم....تو هر شام و پگاهت را برِ یاری کشیدند

جبر ماندن از برایم چون حصاری....برای دیدن ظلمت کشیدند

دلم دیگر توانش بس زیاد است....وگر صدبار تورا با او کشیدند

برو خوش باش که صدسال دگر نیز....نمی فهمی تمامش را به امر من کشیدند

 

۱

دومین شعرم:

 

سپیده باز از آن کویی گذشتم کو تورا دید....همان کویی که ماهی قبلِ من روی تورا دید

در آن جا من رفیقم را چندی بدیدم....ولی ضلع نگاه او،تنها تورا دید

مرا ماهی خبر داد از وجودت.... ولی او آگهی از چاک لب دید

جعبه ای آمد برون از جیب کیفت....دیدمش خندید،جعبه را تاکه او دید

جعبه لبخندی زد و ماشه اش را او کشید....هم من و هم چشم ماهی جعبه را چون تیر دید

ساعتی در جعبه بود و عقربش سرمست بود....از صدایش باز قلبم اشتهایت کور دید

خواستم کز ماهی زارم بپرسم این چه رسم است....حوض چشمم مرگ تلخ ماهی اش را دیر دید

ماهی تنها تر از کلبه ی خالی دل....در فغان تنهائیم،ارمغانی داغ دید

۲

آخرین شعرم:

 

صدبار،سحر نغمه ی دل پیش دگر یاس بگفتی و گذشتم....حفره ی دل را تهی از ناله ی احساس بکردی و گذشتم

هربار، که با هجرت خود تار دلم لرزاندی....نغمه ی شوقت ز سرم باز گرفتی و گذشتم

صدبار،برجای من آن فتنه ی مکار نشاندی....از مسلخ نفْس به برم باز دویدی و گذشتم

هربار،که با عشوه تو آن یار عزیزت بستودی....بر دیده ی لبریز غمت زه بکشیدی و گذشتم

صدبار، مرا در طلب و فقر و تمنای محبت دیدی....لیک از دست دلم جام تمنا بربودی و گذشتم

هربار،که تورا مژده به پاکی و میِ عشق و مروت دادم....دعوت دل به بن چاه ندامت بنهادی و گذشتم

باری آموختم از دل که مهم لفظ گذشت است!....و همان لفظ سبب شد که چنین از تو گذشتم

 

 

  • فرشاد یوسفی

حصار

رفاقت

شعر

عشق

ماهی

مرگ

نظرات  (۴)

عشقی دا

پاسخ:
مخلصیم اشکین جان...
وجودت پراز عشق

خیلی جذابه که آدم چیزایی که به دلش میشینه رو با بقیه شریک شه

شعراتون همچینم دست و پا شکسته نبودن

یا اینجوری بگم با اینکه کلاس هفتم بودین و تازه کار ولی ماجرای خوبی رقم زدین

 

پاسخ:
نظر لطفتونه
واقعا امیدوار شدم😃

سلام دامیین 

واقعا خیلی قشنگن موندم چرا فک میکنی شعرات خوب نیست خیلیم خوبه 

ادامه بده کم کمش اینه یه شاعر با سبک نو میشی

واقعا دمت ولرم

پاسخ:
سلام ملیین...
شعرا مال چند سال پیشن
ولی کم کم دارم هوس میکنم یه روز یه شاعر واقعی شم😊
از روحیه ای که بهم دادی شنگول شدم☺

به قول خودت:

آورین آورین

پاسخ:
😊

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی